از سر دلتنگی

سال ۱۳۸۰ وقتی بعد از گذران یک دوره سخت در کنکور کارشناسی ارشد پذیرفته شدم، به صورت خیلی اتفاقی در راهروهای دانشکده آقای روحانی را دیدم. من یک بار درس پایگاه داده‌ها را در همان شرایط سخت افتاده بودم و وقتی برای بار دوم این درس را گذراندم  نمره‌ای نسبتا عالی از این درس گرفتم –اینکه میگویم نمره عالی یعنی مثلا ۱۶.آقای روحانی در نمره دادن بسیار سخت‌گیر بودند و البته این تم غالب دانشکده کامپیوتر شهید بهشتی بود- آقای روحانی به من گفتند که به اتاقشان بروم. چند روز بعد رفتم. تحویلم گرفتند-بر خلاف دفعه قبل. دفعه قبل از سرناچاری یا ناراحتی برای اعتراض به نمره و درخواست بررسی مجدد برگه‌ام به در اتاقشان رفتم. در زدم. در را باز کردند. حرفم را گفتند. با هیبتی که مختص خودشان بود گفتند بروید از آموزش دانشکده بخواهید بیایند برگه جنابعالی را ببرند و با کمال دقت وارسی کنند. این جمله معنایش آن بود که من قطعا افتاده‌ام و دیگر پیگیر نشدم- هنوز چهره‌اش را وقتی برای دومین بار به دیدنش رفتم به یاد دارم- و چقدر بعدها که چهره محمود دولت‌ابادی را میدیدم ناخودآگاه یاد  استاد می‌افتادم- یک فضای کوچک حدود ۴متر در ۴ متر. یک طرف اتاق قفسه‌ای با ۴ یا ۵ ردیف کتاب که یک ردیف آن نمونه‌هایی از کتابهای تالیفی خودشان بود و مابقی همه پایگاه داده‌ها و مدیریت فایل و…. پشت میز قهوه‌ای رنگی که حدود ۲تا ۳متر عرض داشت  بر روی صندلی گردان چرمی خودش نشسته بود . پیپی بر لب با موهایی که دیگر کاملا سفید بودند و لباس رسمی که با لباس کلاسش فرق داشت. اجازه دادند .نشستم. ۵ دقیقه‌ای با هم صحبت کردیم. از من گله‌مند بود و دلیلش را هم گفت- بماند که من نتوانستم ایرادی را که استاد  گرفت برطرف کنم- از من خواست بیشتر بخوانم. هدیه‌ای به من داد. کتابی از تالیفات خودش را امضا کرد. به شوخی از من پرسید که قیمت کتاب هم فرق می‌کند و من نادانسته یا شاید ناخودآگاه گفتم که نه. گرچه به نظرم قیمتش شاید در ارزشش اثر نداشت اما شهرتش چرا!

IMG_۲۰۱۶۰۲۰۵_۱۸۲۷۰۸

اینک سالها از آن سالها و روزها میگذرد. دیشب نمیدانم چرا به یاد استاد افتادم. شاید اگر مسیر را میدانستم قدم نمیگذاشتم. یا شاید به توصیه استاد که چندان در عمل به آن دقت نکردم بیشتر دقت میکردم یا …. بماند. استاد یادت به خیر! خداوند همیشه و همه‌جا نگهدارت باشد. طول عمر قرین با عزت داشته باشی

لطفا نظر خود را بنویسید